تاریخ انتشار: پنجشنبه 1402/06/16 - 09:13
کد خبر: 481038

سفرنامه اربعین (بخش آخر)؛

طریق عشق/ آن را که خبر شد خبری باز نیامد

طریق عشق/ آن را که خبر شد خبری باز نیامد

عصر همان روز برای زیارت حرم حضرت ابوالفضل العباس (ع) حرکت می کنیم. گفته می شود سرهای ۱۶ تن از شهدای کربلا و از جمله رأس حضرت عباس در باب الصغیر دمشق به خاک سپرده شده است.

به گزارش سرویس حسینیه «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ با توجه به پر بودن ظرفیت موکب ها و مراکز اقامت در کربلا، پس از تلاش بسیار، در موکبی که اهالی خیر محمد شهر کرج برپا کرده بودند، اسکان یافتیم و شب را در آنجا گذراندیم. پیش از اذان صبح برخاستیم و برای زیارت حرم امام حسین (ع) به راه افتادبم. حال و هوای عجیبی حاکم است. دیدن یک خواب شیرین را می‌ماند. حس باورناپذیری تحقق یک آرزوی دیرین است.

با خانواده قرار گذاشتیم پس از دو ساعت به زیر پل عابری که در محل ورودی حرم است، باز گردیم. حرم پر از جمعیت است. صف تحویل گوشی و کفش، دقایقی به طول انجامید. وارد صحن شدم. نزدیکی های ضریح فشار جمعیت، اختیار تعیین مسیر حرکت را از همه زائران سلب می کند. خواه‌نا‌خواه پس از لحظاتی کوتاه، باید از سمتی که جمعیت همچون رودی خروشان از مسیری پرفشار رها می شود، خارج شد.

کجای طریق حسینیم؟ 

به محل قرار باز گشتم. اما در زیر پل عابر پباده هرچه انتظار کشیدم، خبری از مادر و همسرم نشد. ابتدا به خاطر تصوری که از ازدحام جمعیت داشتم، نگران نبودم؛ اما وقتی تاخیر به بیش از حدود یک ساعت رسید، نگرانی شدیدی بر من مستولی شد. تلفن با اختلال مواجه بود و درست کار نمی کرد و پیدا کردن فردی در آن شرایط شلوغی و ازدحام کاری طاقت فرسا می‌نمود. شاید حدود ۴۵ دقیقه، در حالت استرس و اضطرار بودم. به این و آن سو می دویدم و با توجه امکان بروز حوادث ناگوار، افکار و صحنه‌های غم‌انگیزی بر سرم می ریخت. یکی از خدام حرم مرا به بخش اعلام اسامی گمشدگان و فراخوان آنان از طریق بلندگوی حرم راهنمایی کرد. به آنجا سر زدم.

سوله ای بود که در بالای در ورودیش نوشته‌ی بزرگی با مضمون "مرگ" و "گمشدگان" قرار داشت و از یکی از میله های افقی آن، کاغذهای آچهار حاوی اسامی دهها نفر آویزان بود که به عنوان افراد گمشده اعلام شده بودند. ظاهرا جملگی گمشدگان از خانم های زائر بودند. نام مادر و همسرم را نیز به عنوان گمشدگان جدید ثبت کردم. از اتاق ثبت اسامی که بیرون آمدم، چند دقیقه بعد و قبل آنکه موضوع از بلندگو اعلام شود، همسرم تماس گرفت و اعلام نمود که در مقابل باب‌الکرامه هستند. آنان محل قرار را گم کرده بودند و امکان تماس تلفنی و ارسال اس‌ام‌اس نیز تا این تماس آخر وجود نداشته است.

به‌هرحال همدیگر را پیدا کردیم. از اضطراب روحی سنگینی که داشتم، بیرون آمدم؛ اما به این فکر می کردم که من در آن لحظات اضطراب، از فضای زیارت کربلا به کلی بیرون آمده بودم و به اینکه اگر اتفاق ناگواری می‌افتاد چه کار باید بکنم، می اندیشیدم. با خود می‌گفتم که اگر چنین می شد آیا تغییری در حس من نسبت به زیارت اربعین پیدا نمی شد؟ از تصور آنچه ممکن بود در حال و هوای نگرش من رخ دهد، شرمگین بودم و احساس می‌کردم که انگار ایمان من به موئی بند است. مگر نه این بود که در شب عاشورا عده ای به خاطر گرفتاری‌های دنیوی از حسین جدا شدند؟ شاید خدای حسین با این اتفاق می‌خواست آیینه‌ای در برابرم قرار دهد که ضعف باورهای خویش را تماشا کنم و خود را بهتر بشناسم.

به بیرون از محوطه حرم آمدیم. زیر همان پل که محل قرار صبح بود، هیأت‌های عزاداری پاکستانی مشغول نوحه خوانی و سینه زنی بودند. دقائقی به نظاره ایستادیم. آسمان را نگریستم. نگاه حسین به آسمان کریلا در عالم خیالم مجسم گشت. دیالوگهای یکی از زیباترین سکانس های فیلم «روز واقعه» یادم آمد که در آن پیرمرد بادیه نشینی برای عبدالله که در جستجوی حسین است، نشان از او می داد. حسین چند روز پیش میهمان پیرمرد بود:

"پیرمرد : هفت روز پیش حسین ابن علی در جایی ایستاده بود که اینک تو ایستاده ای. این سنگیست که او بر آن پا نهاد. این جایی است که زینب نماز کرد ... این دلویست که عباس علمدار دو دست خود را در آن شست.

عبدالله: آیا از این سفر چیزی نگفت؟
پبرمرد: شنیدم که فریاد کرد.
عبدالله: چیزی گفت؟

پیر مرد [به نقل از حسین]: "  ندیدم سری به سرداری مگر بسیار سرها زیر پای او، خودستایان تکیه بر اریکه ها زده‌اند، کتاب خدا را چنان می‌خوانند که سود ایشان است. آنان که طیلسان زهد پوشیده‌اند تک پیرهنان را پیرهن از تن می‌درند. آنان که دستار بر سرنهاده اند سر از گردن خدا ترسان می اندازند. و آنان که آب بر مردمان می بندند مردمان را آب از لبه ی تیغ می دهند. این نیست آن چه ما می گفتیم. اینان سپاه آز می آرایند و دیوار غرور می فرازند و کوشک خودپرستی می سازند و انبانشان را از انباشتن پایانی نیست."

آن را که خبر شد خبری باز نیامد

به سوی موکب محل اقامت حرکت کردیم. در بین راه مرد جوانی به عربی از من پرسید آیا شما ایرانی هستید؟ گفتم آری. لبخند زد. پرسیدم شما کجائی هستید؟ گفت عراقی؛ و سپس بی آنکه حرف دیگری رد و بدل شود، همدیگر را در آغوش گرفتیم. رفتارش طوریست که انگار به ایرانیان عشق می ورزد.

به موکب رسیدیم. وقت نماز ظهر بود. نماز به جماعت برگزار شد. میان دو نماز ظهر و عصر، امام جماعت صحبتهای خوبی در مورد اربعین داشت، اما در لابلای صحبت‌ها، حرف های تفرقه‌برانگیزی زد. بی آنکه نامی ببرد، برخی از مراجع تقلید را به انگلیسی بودن متهم کرد. به آقای روحانی رئیس جمهور طوری اشاره می کرد که انگار او در برابر راهپیمایی اربعین سنگ‌اندازی می کند. او شکوه مراسم اریعبن را مدیون ورود ولایت به این موضوع معرفی می‌کرد. پس از پایان نماز دیدم که پیرمردی در جمعی خصوصی با امام جماعت مذکور به او انتقاد می‌کرد که چرا از علمای دیگر عیب‌جویی می کند.

ظاهرا امام جماعت ما همانند برخی دیگر باور کرده بود که این مراسم را واقعا ایران به راه انداخته است. قبل از سفر نیز دیده بودم که این پندار را منتقدین و اپوزیسیون نیز در مقیاس وسیعی باور کرده‌اند. اما واقعیت چیز دیگری است. این مراسم ریشه‌ای دیرینه در عراق دارد. در زمان صدام از برگزاری آن ممانعت می شد و حال با از میان رفتن حزب بعث، به همت عاشقان حسین و با پایمردی شیعیان عراق، روز به روز بر شکوه آن افزوده می شود.

در ایران عده‌ای این مراسم را به نفع خویش مصادره می کنند و عده ای با باور به این تحلیل، شرکت در مراسم اربعین را بازی در زمین جناح راست می دانند. اگر واقع بین باشیم این تحلیل‌ها در لحظات اولیه ورود به عراق و مشارکت در این همایش بزرگ، خنده دار و وهم آلود جلوه خواهد کرد.

عصر همان روز برای زیارت حرم حضرت ابوالفضل العباس (ع) حرکت می کنیم. گفته می شود سرهای ۱۶ تن از شهدای کربلا و از جمله رأس حضرت عباس در باب الصغیر دمشق به خاک سپرده شده است. سالها پیش که همراه با یک کاروان دانشجویی به زیارت آن مکان رفته بودیم، با نگاه به نام حضرت او، این شعر سعدی در دلم می جوشید که:

«ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
آن را که خبر شد خبری باز نیامد»

از آن هنگام به بعد موقع اندیشیدن به حضرت عباس (ع) این دو بیت در ذهن من تداعی شده است. اما با ورود به حرم او احساس می کنم دیگر این دو بیت نیز توان لازم  برای توصیف عظمت شخصیت عاشق او را ندارند. زیارتی کوتاه می کنیم و باز می گردیم. سحرگاه فردا سفر ما رو به پایان است. تنها منزلی دیگر باقیست.

«سحرگه رهروی در سرزمینی 
همی گفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف     
که در شیشه برآرد اربعینی» 

کربلا را ترک می کنیم. ماشین ما به مهران می رسد. با توجه به اینکه موج اصلی بازگشت شروع نشده است، به سهولت از عراق خارج  می شویم. از ورود به خاک ایران تا سوار شدن به اتوبوس‌های شرکت واحد که قرار است ما را به داخل مهران ببرند، موکب‌ها مشغول پذیرائی هستند؛ اما رونق آن کمتر از زمان رفت است. تفاوت این موکب‌ها با موکب‌های عراق این است که آن موکب‌ها عموما مردمی هستند؛ اما در سمت ایران، بیشتر موکب‌هایی که پذیرایی می کنند، به نحوی با نهادهای رسمی مرتبطند؛ البته موکب‌های مردمی نیز کم نیستند. با مراجعه به پارکینگ، سوار ماشین خودمان شده و به سوی تهران حرکت می کنیم. هنگام عبور از اسدآباد همدان شب شده و خستگی بر ما چیره شده است.

پشت فرمان به زور خود را بیدار نگهداشته‌ام. در کنار جاده و مقابل یک موکب، دو پسر جوان، علامت می‌دهند که می‌خواهند پذیرایی کنند. می‌پرسیم که آیا محلی برای استراحت دارند؟ پاسخ مثبت است. ما را به سمت حسینیه ۱۴ معصوم راهنمایی می کنند. فضای مطبوع ، گرم و بسیار تمیزی آماده شده است. یکی از خانه های همسایه حسینیه نیز برای استراحت خانم ها مهیاست. مادر و همسرم نقل می‌کنند که هرچند خانم صاحبخانه خود بیمار است، ولی علیرغم ضعف و ناتوانی جسمی از زائران امام حسین پذیرایی می‌کند.

حال و هوای اشخاصی چون او شگفت آور است. همسرم در کربلا نیز زن جوانی را دیده است که مسیر شهر خوی در آذربایجان غربی تا کربلا را که قریب ۱۳۰۰ کیلومتر است، با کودکی که کول کرده و با پای برهنه، یکسره پیاده آمده است. پاهایش زخمی و باند پیچی شده است. اما پذیرفته شدن نذر عاشقانه او، وی را متعهد به انجام این سفر نموده است.

جوانان و پیران حسینیه چهارده معصوم، به عشق حسین، شبها بیدار می مانند و زائران را راهنمایی می کنند. استراحتی می کنیم و پیش از اذان صبح بر می خیزیم.  سبک زندگی ما اساسا طور دیگری شده است. حرکت به سوی تهران را ادامه می دهیم. این آخرین گام سفر اربعین است. سفری که حتی برای لحظاتی و ساعاتی هم که شده، غبار تن را از چهره جان کنار می زند و جان عاشق را فرصت تابش می دهد. ابیاتی از غزل مشهور مولانا، چکیده سفر اربعین است:

«مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
گفت که دیوانه نه‌ای لایق این خانه نه‌ای
رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم
گفت که سرمست نه‌ای رو که از این دست نه‌ای
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
گفت که تو کشته نه‌ای در طرب آغشته نه‌ای
پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم
گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی
گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم
گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی
جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم
گفت که شیخی و سری پیش رو و راهبری
شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم
تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم
اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم
دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا
زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم»

پایان

دکتر فردین قریشی؛ استاد تمام دانشگاه تهران/ اربعین 1397

مرتبط ها
نظرات
حداکثر تعداد کاراکتر نظر 200 ميياشد
نظراتی که حاوی توهین یا افترا به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران باشد و یا با قوانین جمهوری اسلامی ایران و آموزه‌های دینی مغایرت داشته باشد منتشر نخواهد شد - لطفاً نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید
تورهای مسافرتی آفری
اسکای ویو دبی: تجربه فوق العاده سرسره شیشه ای و سکو تماشای دبی
دیزل ژنراتور؛ راهکاری قدرتمند برای تأمین برق
اصولی که هر دانشجویی باید آن را رعایت کند
تظاهرات دانشجویان دانشگاه راتگرز در نیوجرسی آمریکا +فیلم
وعده صادق ضربه مهلکی به غرب پرستان داخلی بود!
شگرد جدید صهیونیست‌ها برای کودک‌کشی در غزه
محل آخرین بازی استقلال در لیگ برتر
آیا طرفداران امام خمینی خرافاتی بودند؟! +فیلم
پیام حماس به گروه‌های مقاومت درباره مذاکرات
معرفی ۲۵۰ موقعیت شغلی در نمایشگاه کار دانشگاه صنعتی امیرکبیر
اوسمار مدعی شد که سپاهان بلوف زده است
زمان بیست و دومین حراج شمش طلا در مرکز مبادله اعلام شد
کارگران قرارداد موقت دائمی می‌شوند؟
آغاز فروش بلیت قطارهای فوق‌العاده مشهد از امروز
پرتاب به آینده با اینترنت ۵.۵G
سیر تا پیاز جنبش دانشجویی حمایت از فلسطین در آمریکا
کاهش صادرات تسلیحاتی فرانسه به اسرائیل با فشار افکارعمومی
بورس جذاب شد/ کوچ نقدینگی از بازار طلا و ارز به بازار سرمایه
کمک‌های اهدایی به سیل‌زدگان در کارتخوان عبدالحمید!
اعتراف «آسترازنکا» درباره عوارض جانبی واکسن
برخورد خشن پلیس با دانشجوی دختر +فیلم
نظرسنجی
بنظر شما باتوجه به حوادث اخیر فلسطین چقدر احتمال فروپاشی رژیم صهیونیستی وجود دارد؟




مشاهده نتایج
go to top